شعر دو پهلو

 

بیا که می‌کنمت ای نگار حور جمال / نثار جان، نبود لایق تو گر زر و مال

هزار بار فزون کرده‌ام تو را شب و روز / دعا به دولت و عمر و ثنا به جاه و جلال

شبی بیا که من بر درت نهم تا صبح / سرِ ارادت و تسلیم و عجز و بنده مثال

تو خواب بودی و تا دسته من فرو کردم / به چشم دشمنت این خنجر چو آب زلال

منم همیشه که تر میکنم درت شب و روز / زِ آب دیده که از خون شده‌ست مالا مال

زِ روی مهر و محبت بیا بخور ای دوست / غم مرا که مرا ساخت درد و غم پامال

چه میشود که بگیری بمالی از سر مهر / مرا تو دست و به سر، دستم ای خجسته مثال

تو نیز چون پدرت کرده‌ای به دادن خوی / که بود منبع احسان و معدن افضال

همه قبیله تو بودند یکسره پشت / برای عالی و دانی به گاه تنگی حال

به هر حیل که بود بر دل تو خواهم کرد / تو خوش‌ بخواب که من‌کرده‌ام برای ‌تو راست

قد شجاعت و مردانگی چو رستم زال / به شب نمی‌بردت هیچگاه تا ندهی

شبی نمیشوی آسوده تا تو را نکنند / خبر زِ راحتی ایتام و سیری اطفال

خوش آن ادیب که او میکند برادر تو / ادب که‌چون‌تو شود، در سخا و فضل ‌وکمال

ترا که خرمی‌ دل به دادن است، بده / که نیست مردم بخشنده را زیان و زوال

روا بود اگر امروز من تو ر ا بکنم / ثنا که نیست در جهان نظیر و همال

بده به مستحق و خوش بخواب تا بکند / خدا تلافی آنرا به ذره المثقال

نظرات 1 + ارسال نظر
میثم پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:50 ب.ظ

فقط بگم مدامدو دوست دددااااریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد