شعر نو

شعر نو

میکشم پایین

پنجره ی تاکسی

میکنم راست

گردنم را

میکنم تو

دستم در جیب

میچرخوانم سر

به سمت کارگر

چشمانش

مردانه، مهربان، پاک

مرتب میکنم

آه، آه، آه

میکشم نوک انگشتانم

روی پیشانی

ظریف و صاف است

باد میرود در یقه ی باز

جــــــــــــون

در بدن آرام و قرار ندارد

میخواهد عوض کند

همه چیز

میخواهد

چاقو چاقو کند

خود

گرد بادی فریاد کشان

در راه است

در مرکزش

جــــــــــــون

میدانم

به یک چشم به هم زدن توانم

شاشیدن به عناصر

اما میمانم

تا گرد باد بیاید

جــــــــــــون

سوار بر مرکزش

آن وقت خواهم گفت

یه من آبجو

چقدر کف دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد